✖ فقط من و خودم ✖

 

 دیدار اول 20 ام مهر ماه ( این روز من دیدمش یعنی قبلا توجه نکرده بودم)

اولین باری که دیدمش اولای سال تحصیلی 91- 90 بود وقتی که داشتم می رفتم مدرسه ساعت 7:12 (واسه همین از عدد 7 و 12 خیلی خوشم میاد)

یادمه اون سال نذاشتم بابام واسم سرویس بگیره میخواستم خودم با دوستام برم

مدرسه اونا از خیابون ما میگذشت مدرسه منم نزدیکای خونه اونا بود

دیگه تقریبا هر روز میدیدمش

اما حس خاصی بهش نداشتم

 

آخه من دختری ام که به پسرا اصلا علاقه نشون نمیدم (بهتره بگم دختری بودم که به پسرا علاقه نشون نمیدادم)

آخه بعد یه ماه که نگاه های معنا دارش رو میدیدم حس کردم بهش علاقه دارم

اینو وقتی مطمئن شدم که چن روز به خاطر کسالتم مدرسه نرفتم

تو اون چند روز حس کردم یه چیزی رو گم کردم

یعنی به هر روز دیدنش عادت کرده بودم

به نگاه های معنا دار هر روزش به دیدن شکل صورت بامزه ش، به دیدن چشماش، به دیدن دستپاچگیش عادت کرده بودم

دیگه ماه رمضون بود که فهمیدم واقعا عاشق شدم

اما نمیدونم چرا بلد نبودم علاقه مو نشون بدم :(

شاید چون تا حالا واسم پیش نیومده بود کسی رو دوس داشته باشم اولین بار بود که به یه پسر علاقه مند شده بودم حتی خودمم تعجب کردم

محرم سال 90 بود درست 7 ام آذر که رفتیم بیرون واسه عزاداری

داشتم با دختر عموم حرف میزدم وقتی برگشتم دیدم از اونطرف خیابون داره میاد، درست اومد روبروی من واستاد چشام که به چشماش افتاد نتونشتم برق نگاشو تحمل کنم ناخواسته و با بی میلی رومو برگردوندم طرف دختر عموم

بعد چن دقیقه نمیدونم دختر عموم از کجا فهمید برگشت گفت یه چیزی بگم؟؟

گفتم دو تا بگو

خندید گفت اون پسره که روبرومون وایستاده همون که کت قهوه ای با شلوار جین مشکی پوشیده از وقتی اومده هی به تو نگاه میکنه

منم گفتم میدونم

برگشت گفت کو تو که اصلا بهش نیگا نکردی گفتم خیلی وقته اینطوری نیگا میکنه فقط امروز نیست!!

دختر عموم با تعجب فقط نیگام کرد

منم با حالتی که به یه جای نامشخص نیگا میکردم آروم گفتم حس میکنم عاشقش شدم

دختر عموم رومو برگردوند طرف خودش گفت باور نمیکنم تو......امکان نداره .......مثل اینکه یادت رفته خودت میگفتی دوس داشتن به من نیومده

گفتم آره میگفتم اما دیگه حالا اونی که روبرومه تو قلبمه

حس میکنم عاشقشم حتی از عاشق بودن هم فراتر :girl_in_love:

دیگه چیزی نگفت

یکم که گذشت دیدیم دسته های عزاداری اومد

وقتی دسته عزاداری اومد از بین آدما به زور دیده میشد من میتونستم بینمش اما مثله اینکه اون نمیدید

منم تا زل زدم به چشاش که یه دفعه دیدم سمت نگاشو برگردوند طرفم و منو دید هول شدم

چون نمیخواستم بدونه داشتم نیگاش میکردم

ولی هر از گاهی از زیر چشم دزدکی نیگاش میکردم

بعدش که میخواستیم برگردیم خونه نیگاش کردم دیدم داره با دوستش حرف میزنه خیره نیگاش کردم تو دلم گفتم شب خوش

ساعت 11.30 شب بود که رسیدیم خونه

تا نصفه شب نتونستم بخوابم ساعت 3.43 بود که با تصور صورتش و نیگاهاش خوابم برد

 دیدار بعدی ساعت 7:16 صبح روز 8 او آذر

دو شنبه 30 مرداد 1391برچسب:, 21:45نوشتهـ شدهـ با سر انگشت هایِ (✿◡‿◡) ملوسکـــ (◡‿◡✿)| |
i413141_11.gif (242×58)

 

این اولین خط خطی شبامه که میذارم

میخوام اینجا خاطرات یه عشق رو از همون اول اولش بنویسم

که یادم نره چطور شد دل بستم اونم من که نمیدونستم عشق با چه حروفی نوشته میشه.............فقط میدونم عاشقشم

 

چهار شنبه 25 مرداد 1391برچسب:, 22:53نوشتهـ شدهـ با سر انگشت هایِ (✿◡‿◡) ملوسکـــ (◡‿◡✿)| |
i413141_11.gif (242×58)

 

 

 

دوستت دارم . . .

دلتنگتم . . .

عاشقتم . . .
رو سر وقت که نگی یکی دیگه بهش میگه...

 

 

Eshgham ~~> KAmyab

 

چهار شنبه 25 مرداد 1391برچسب:, 22:44نوشتهـ شدهـ با سر انگشت هایِ (✿◡‿◡) ملوسکـــ (◡‿◡✿)| |
i413141_11.gif (242×58)

 

آخهـ بهـ کیـ بِـگــَم؟؟!!
غلط کردم!!!
بزرگی کرده ام!!!
آری!!
کـ ـاشـ بچگی میکردم!!
گمـ ـان کــَردَمـ بـا خودکار بـِنِویـسَـمَتـ میــگویَند بُزُرگـ شدهـ....!
اِشــتِباه کَــردَمــ!!!
کـاشـ با مِداد مینِــوشـتـَمَـــتـ!!!
اَز دِلَــم پـآکـ نِمیــشَـویـــ....!

Eshgham~~>KAmyab

 

1 فروردين 1386برچسب:, 1:0نوشتهـ شدهـ با سر انگشت هایِ (✿◡‿◡) ملوسکـــ (◡‿◡✿)| |
i413141_11.gif (242×58)


MАLφФŜǎК